وخداوند عشق را آفرید
 
 
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : sara

 

 
می بندم این دو چشم پر آتش را 
تا ننگرد درون دو چشمانش 
تا داغ و پر تپش نشود قلبم 
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را 
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد 
رو می کنم به خلوت  و تنهایی
ای رهروان خسته چه می جویید 
در این غروب سرد ز احوالش 
او شعله رمیده خورشید است 
بیهوده می دوید به دنبالش 
او غنچه شکفته مهتابست 
باید که موج نور بیفشاند 
بر سبزه زار شب زده چشمی 
کاو را به خوابگاه گنه خواند 
باید که عطر بوسه خاموشش 
با ناله های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر 
دیوانه وار عشق و هوس ریزد 
باید شراب بوسه بیاشامد 
ازساغر لبان فریبایی 
مستانه سر گذارد و آرامد 
بر تکیه گاه سینه زیبایی 
ای آرزوی تشنه به گرد او 
بیهوده تار عمر چه می بندی 
روزی رسد که خسته و وامانده 
بر این تلاش بیهده می خندی 
 آتش زنم به خرمن امیدت 
با شعله های حسرت و ناکامی 
ای قلب فتنه جوی گنه کرده 
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم 
تا سوی او دگر نکنی پرواز 
ای مرغ دل که خسته  و بی تابی 
دمساز باش با غم او ‚ دمساز
 


پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : sara

 نخستین اندیشه ی خداوند، فرشته ، نخستین واژه خداوند ، انسان ، و نخستین آفریده او ، عشق بود .

 

زندگی بدون عشق ، به درختی می ماند بی برگ و بار. عشق نیز ، بدون زیبایی و وقار ، به گلی

 

می ماند بی بو ، و میوه ای بی هسته .

 

عشق من ! من و تو ، شبنم و اشک هستیم . خداوند در تشنگی پر مهر خود ، ما را می نوشد .

 

هنگامی که عشق شما را صدا می زند ، در پی او بروید ، حتی اگر شما را به راه های سخت

 

و ناهموار بکشاند .

 

 

عشق به زمان می ماند ، امروز می سازد فردا ویران می کند . عشق ، به خدا می ماند  ،

 

ویرانه را می سازد . عشق ، از آه بنفشه خوشبو تر است . عشق مهیب تر از طوفان است .

 

هدایا هرگز عشق را نمی فریبند . جدایی هرگز عشق را دلسرد نمی کند . فقر هرگز عشق

 

را دنبال نمی کند . حسادت هرگز عشق را نمی آلاید . دیوانگی هرگز عشق را از راه به

 

در نمی برد .

 

عشق ، حقیقت است ، حقیقتی بی پیرایه .

 

عشق با نخستین نگاه شروع می شود . نخستین نگاه عاشق و معشوق ، خطی است که

 

زندگی روزمره را از سرمستی بیداری جدا می کند . عشق ، نخستین شعله ای است که

 

بیشه دل انسان را به آتش می کشد . نخستین بوسه عاشقانه ، نوشیدن نخستین جرعه از

 

جامی است سرشار از شهد زندگی . نخستین بوسه عاشقانه ، رهایی از تردید غمبار

 

روح است . نخستین بوسه ، آغاز نغمه ی شادمانی است . عشق عاشق و معشوق را

 

از دنیای چند و چون بیرون می برد ، رشته ای است که بیگانگی گذشته را به روشنی

 

آینده گره می زند . پلی است بین سکوت احساس و فوران آوازهای روح . عشق دل را

 

سریر خود می سازد ، شاه وار بر آن تکیه می زند و تاج وفا و اعتماد را بر سر می گذارد .



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : sara

 زندگی

 

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو ،یکسان نشسته در هر چیز

 

تفاهمی است – میان ومن و تو و گل سرخ

رفاقتی است – میان تو و من و پاییز

 

به فصل فصل تو معتادم، ای مخدر من !

به جوی تشنه ی رگهای من ، بریز بریز

 

نه آب و خاک – که آتش ، که باد- می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای، من نیز

 

اسیر سحر کلام تو ام ، بگو: بنشین

مطیع برق پیام توام ، بگو : برخیز

 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده ! مخوان

که وا نمی شود این قفل با کلید گریز



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 12:27 ::  نويسنده : sara

 و، ای کاش دیوانه بودم تا ازاد و سلامت باشم؛

آزاد از تنهایی و سلامت از دانستن،

زیرا آن ها که ما را می فهمند،

چیزی را از وجودمان به بندگی و اسارت می برند.



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 12:25 ::  نويسنده : sara

 و وقتی شادی ام متولد شد، او را بر بازوانم نگاه داشته، بر بام خانه ایستادم و فریاد برآوردم:
ـ بیایید همسایگانم، بیایید و ببینید که امروز شادی در من متولد شد. بیایید و این شادمانی را که بر خورشید می خندد بنگرید.
اما هیچ یک از همسایگانم برای دیدن شادی ام نیامدند، و من سخت حیران بودم.

هفت ماه، هر روز از بام خانه ، شادی ام را بر همه اعلام می کردم، و باز هم هیچکس اعتنایی نکرد. و من و شادی ام تنها بودیم، ناخواسته و نادیدنی .
پس شادی ام رنگ پریده و خسته رشد کرد، زیرا هیچ قلبی به جز قلب من مهرش را در خود پذیرا نبود و هیچ لبی، لب هایش را نبوسید.
سپس شادی ام از تنهایی جان سپرد.

و اکنون، شادی مرده ام را با خاطره ی اندوه مرده ام به یاد می آورم.
اما خاطره، برگ پاییزی است کوتاه زمانی در باد زمزمه می کند و دیگر هیچ نمی شنود .



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 15:41 ::  نويسنده : sara

 بگوید بر گورم بنویسند

زندگی را دوست داشت
ولی ان را نشناخت
مهربون بود ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت ولی از ان لذت نبرد
در ابگیر قلبش جنب وجوشی بود ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی مینمود ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت 
نه زندگی را برای زنده بودن
 بر سنگ قبر من بنویسید...


سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : sara

 گرم و زنده بر شنهای تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون ها لبخند گردم تابستان مرا ...
در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود... 

زمان در من خواهد و من بر زمان خواهم خفت.



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 14:56 ::  نويسنده : sara

 گــاهي دلم تفـــريح ناسالم ميخواهد ...

 

مثل فكر كردن به تـــو ...

 



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : sara

 وادی عشق 
خیال کردم توهم درد آشنایی
به دل گفتم توهم همرنگ مایی
خیال کردم توهم دروادی عشق
اسیر حسرت و رنج وبلایی
ندونستم تو بی مهرو وفایی
نفهمیدم گرفتار هوایی
ندونستم پس دیدار شیرین
نهفته چهره تلخ جدایی

تو که گفتی دلت عاشق ترین
دلت عاشق ترین قلب زمین
همیشه مهربونه با دل من
برای قلب تنهام همنشینه
چرا پس به تیغ بی وفایی
شده قربانیت بی خون بهایی
نفهمیدی امید نا امیدی
رها کردی دلم رفتی کجایی
زبس ازار دادی روزو شب دل
دل دیوانه ام آخر شد عاقل
دل غافل شد عاقل دست برداشت
ز امید خیالی خام و باطل



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : sara

و خدا تنها بود

 

خداوند بارگاهش را آفرید

 

ولی بارگاهش خالی بود

 

خداوند فرشتگانش را آفرید

 

ولی فرشتگانش بی احساس بودند

 

خداوند دنیا را آفرید

 

ولی دنیا ساکن بود

 

خداوند زمین را آفرید

 

ولی زمین بی حاصل بود

 

خداوند دریاها را آفرید

 

ولی دریاها بدون موج بودند

 

خداوند گیاهان را آفرید

 

ولی گیاهان بی برگ بودند

 

خداوند مرد را آفرید

 

ولی مرد تنها بود

 

خداوند زن را آفرید

 

ولی زن تنها بود

 

وخداوند چیزی جدید آفرید

 

بارگاهش شلوغ شد

 

فرشتگانش با احساس شدند

 

دنیا به جنب و جوش افتاد

 

زمین به بار نشست


دریاها مواج شدند

 

مرد و زن یار یکدیگر شدند

 

آن چیز جدید عشق بود

 

خداوند عشق را آفریده بود

 

و خداوند برای تمام مخلوقاتش عشق را آفریده بود

 


 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 2:8 ::  نويسنده : sara

 

میتــرســم…

کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد

نغمــه ِ دلـت را بشنــود

و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!

چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!

ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن …




دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 1:59 ::  نويسنده : sara

 دشت ها نام تو را می گویند 
کوه ها شعر مرا می خوانند 
کوه باید شد و ماند 
رود باید شد و رفت 
دشت باید شد و خواند 
در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
در من این شعله ی عصیان نیاز 
در تو دمسردی پاییز که چه ؟
حرف را باید زد 
درد را باید گفت 
سخن از مهر من و جور تو نیست 
سخن از تو 
متلاشی شدن دوستی است 
و عبث بودن پندار سرورآور مهر 
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی 
یا غرق غرور ؟
سینه ام اینه ای ست 
با غباری از غم 
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار 
آشیان تهی دست مرا 
مرغ دستان تو پر می سازند 
آه مگذار ، که دستان من آن 
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد 
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد 
من چه می گویم ، آه 
با تو اکنون چه فراموشی هاست 
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشیها ست 
تو مپندار که خاموشی من 
هست برهان فرانموشی من 



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 1:39 ::  نويسنده : sara

 خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست 
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
 
و ندایی که به من می گوید
 :
گر چه شب تاریک است

دل قوی دار ، سحر نزدیک است



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : sara

 یادداشتهای سوخته ام را... 
به همراه تمام نا گفته هایم... 
در بطری نهاده.....
به دست امواج دریا سپردم... 
سالها گذشت و من...
در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید..
مایوسانه از امواج دریا نیز..
دل بریدم...
اما حیف.....
بعد از مرگ تو فهمیدم...
تقصیر تو نبود...
گناه از دریا نیز نبود...
تقصیر من بود...
در بطری باز مانده بود....



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 1:56 ::  نويسنده : sara

 

مشتِ من را وا کن؛

قلب من را با خود ، راهی دریا کن.

حسِ من را دریاب،

قلب من را حس کن؛

شعرک من کال است

تو بیا ، یا اینکه ، پخته اش با غم کن

هر چی خواهی می کن

لیک جانا یک روز

در شبی یا صبحی ، یا که ظهری مرموز

مشتِ من را وا کن،

قلب من را با خود، راهی دریا کن.



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 2:54 ::  نويسنده : sara

 من گمان میکردم

دوستی همچو سروی سرسبز

چهار فصلش همه آزادگی است

من چه میدانستم ...

هیبت باده زمستانی هست

من چه میدانستم ...

سبزه میپژمرد از بی آبی

سبزه یخ میزند از سردی دی

من چه میدانستم ، دل هر کس دل نیست ...

قلبها صیقلی از آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

سخن از مهر من و جور تو نیست ، سخن از

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پنداره سرور آور مهر.....



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 2:46 ::  نويسنده : sara

 وای باران باران

 

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما  چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد  که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

شور و عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 2:42 ::  نويسنده : sara

 

دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را


به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

 

و گيسوان بلندش را به بادها مي داد

 

و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد

 

دلم براي کسي تنگ است

 

که چشمهاي قشنگش را

 

به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت

 

و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

 

دلم براي کسي تنگ است

 

که همچو کودک معصومي

 

دلش براي دلم مي سوخت

 

و مهرباني را نثار من مي کرد

 

دلم براي کسي تنگ است

 

که تا شمال ترين شمال با من رفت

 

و در جنوب ترين جنوب با من بود

 

کسي که بي من ماند

 

کسي که با من نيست

 

کسي که . . .

 

 دگر کافي ست.



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 2:31 ::  نويسنده : sara

 شب در چشمان من است

      به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

     به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

      به چشمهای من نگاه کن

پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

 



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 2:9 ::  نويسنده : sara

 چه در دل من/ چه در سر تو/ من از تو رسیدم /به باور تو 

تو بودی و من/به گریه نشستم/ برابر تو/ به خاطر تو/ به گریه نشستم/ بگو چکنم 

با تو /شوری در جان /بی تو /جانی ویران /از این زخم پنهان /می میرم 

نامت/ در من باران/ یادت/ در دل طوفان/ با تو/ امشب پایان میگیرم 

نه بی تو سکوت/ نه بی تو سخن /به یاد تو بودم /به یاد تو من 

ببین غم تو /رسیده به جان /و دویده به تن/ ببین غم تو /رسیده به جانم/ بگو چه کنم 



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 1:51 ::  نويسنده : sara

 تلخی این روزهایم را ببخشید…

دیگر قندی در دلم آب نمیشود

 


یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 1:6 ::  نويسنده : sara

                                 

 یه وقت هایی آروم می شینم و به افکارم..روحم  اجازه می دم

 

به پرواز در بیاد ......بره به جایی دیگه

 

 

 

 

 

 

اون وقته که صورت شاد و خندان تو  و اون  برق چشمات  رو

 

 

می بینم..می شنوم که آهنگ محبوبت رو زمزمه میکنی

 

و من میخندم ............ ......... ..و سپس می گریم



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : sara

 امیدوارم تا وقتی من تنهام توأم تنها بمونی...

امیدوارم هر زجری من کشیدمو می کشم توأم بکشی...

چون باید امثال تو یاد بگیرن دوست داشتن یعنی چی؟



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : sara

 گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم

گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم

گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند

گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : sara

 تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت



یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 1:7 ::  نويسنده : sara

 وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ،

از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که

فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم..

 


یک شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 23:55 ::  نويسنده : sara

کمپ آوارگان مسلمان 

گاهی که میرسم به تَهِ تَه ِخط گرفتاریهام

همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن

چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...

به  آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...

 خدایا شکــــرت ...



شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : sara

 

 اهای غریبه هایی که میخونید حرف دلمو

این روزا....

من با اسمون قهرم...

خیلی وقته دلم هوایی شده 

اسمون با من لج کرده....

حاجت منو نمیده......

شما به جای من زیر بارون دعا کنید ........

اگه بارید....



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وخداوند عشق را آفرید و آدرس sara.a.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 18403
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1